عاشقا آی عاشقا ........

عشق من رنگ خزونه  تب من رنگ شقایق توی دشت بی نشونه

هستی رو یک سره باختن  سوختن و موندن و ساختن

اول عاشقی اینه  آخر عاشقی اونه

عاشقا آی عاشقا . . .

 

 عاشقا آی عاشقا ، اون می گفت برام می میره

اون که می گفت از محبت تا من واز من بگیره

دیگه تو نگاه گرمش واسه من حرفی نمونده

بارون محبتی نیست  دیگه قلبش یه کویره

عاشقا آی عاشقا . . .

روزی روزگاری داشتیم شوق انتظاری داشتیم

توی شهر عاشقی ها پاییز و بهاری داشتیم

تو دیار بی کسی ها گل آرزو می کاشتیم

واسه ی یه لحظه دیدن دل بی قراری داشتیم

آشیونه رو به هم ریخت بازی دست زمونه

من یه سرگردون عاشق اون نمی خواد که بمونه

توی چشماش نمی خونم قصه های آشنایی

من هنوز باور ندارم این دوتا چشما همونه

 

عاشقا آی عاشقا. . . . . . . . . . . .

 

آی آدمها ...

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید !

یک نفر در آب دارد می سپارد جان .

یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند

روی این دریای تند وتیره و سنگین که می دانید .

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر را پدید آرید

آن زمان که تنگ می بندید بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من ؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید ،

می زند فریاد و امید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید !

یک نفر در آب می خواند شما را .

موج سنگین را به دست خسته می کوبد

«آی آدمها» . . .