بیتو میکشم بر دوش کولهبار غربت را
پرسه میزنم تنها کوچههای خلوت را
خسته از دل تنگم بر میآورم آهی
بعد بیتو میخوانم شعر «کوچه» را گاهی
آه ! با من ِبیتو کوچهها همه سردند
نیستی چه میدانی؛ با دلم چهها کردند؟
سادهلوحیام را باش؛ هر کسی که میآید
با خودم میاندیشم: این یکی تویی شاید!
کوچهای که یادت هست، بیعبور دلگیر است
خواب دیدهام یکشب میرسی ولی دیر است